نه تنها از غم دنیا شود فارغ در این درگاه
که زائر میشود از خویش هم حتّی رها اینجا
چنان احسانِ او بی حدّ و حصر است ای دل عاصی
که داده راه آن شاه کرم حتّی تو را اینجا
تو خاکی و همنشین مردم، تو اعتماد و یقین مردم
امید مردم، امین مردم، امیر بودی، کبیر بودی
نگاهت از اشک روضهها تر، ز چشمۀ روضۀ رضا تر
ز مرز جغرافیا فراتر، نگاهبانی بصیر بودی
تو سردار سپاه عشق، تو پرچمدار فتح قدس خواهی ماند
که این خون تا ابد جاریست، که این خون رهگشای راه آیندهست
تو در آدینۀ موعود، به باغ ارغوانها بازخواهی گشت
در آن صبح بهارافشان، تو را برگشتنی اینگونه فرخندهست
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری... همچنان از کِی؟
که روی منبر نِی صوت قرآن در سکوت روضهخوان پیچید
چه بود این؟ این صدای گریۀ من بود؟ در من گریه میکرد ابر؟
که بود این؟ آی راوی! او که نامش روضه شد در داستان پیچید؟
تولّد مرگ را در پی ندارد، مرگ با او هست
بشر کاش از همان اوّل به قنداقه کفن میگفت
چه تبعید غریبی، ماهیِ غرق فراموشی
به تُنگ خویش، این دنیای وانفسا، وطن میگفت